رقیه توسلی
چهارم شعبان که بیاید یک دل میرود مدینه، یک دل میدود کربلا... زبان، دم به دم میخواند «اَلسّلامُ عَلیک أیهَا الْعَبْدُ الصّالِح» و چشم، روان میشود پی امامزادهای که در رَدّ اَمان نامه زبانزد است... در رَدّ اَمان نامه نفس...
چهارم شعبان که بیاید، فرات با اشک میخواند من غلامِ قمرم و علقمه از بحری میگوید که دست هایش را جا گذاشت در حوالی اش.
از چهارم شعبان باید به غایت نوشت... از سپیده دمانی که عالمیان میگویند: درود خدا بر باوفاترین دستگیرِ عالم... که به مرحمت اوست که عاشق شده ایم و از مَشک و عطش و یقین نوشیدیم...
باید از روز سقّا نوشت... از روزی که اهل رضوان پا در رکاب قمر میشوند و زمین، جز یا باب الحوائج سر نمیدهد... از روزی که بیرق کربلا به فرزند حیدر سلام میدهد...
باید بسیار نوشت حضرت ارباب را... سلطان فداکاری و ادب را... امیر بنی هاشمی را... از شکوه این تولد و میلاد باید بسیار نوشت... نوشت که به مرحمت او - آب - آبرو گرفت و برادر، واژه بلندمرتبهای شد... به مرحمت اوست که تاریخ، وقار و اُبهت گرفت...
باید از عباس بن علی(علیهالسلام) و رزم و رشادت، آسوده گذر نکرد... از بین الحرمین... باید با خود زمزمه کرد کدام دستِ طاهری در عالم، لیاقت علمداری کربلا را دارد؟ کدام عمو میشود مشک بر دوش ترین پاسدار دین؟ میشود اباالفضل العباس؟ میشود پشت و پناه شاه عشق؟ میشود تسکین و چشم و چراغ اهل حرم؟ میشود دلاور نینوای حق و باطل؟
چهارم شعبان که بیاید یک دل میرود مدینه، یک دل میدود کربلا... یک دل میرود سوی ام البنین، یک دل میدود پا بوس ثارالله... یک دل میرود پی قُنداق نورسیده، یک دل میدود پی مَشک تیر خورده... یک دل شادمان به جشن اهل فردوس میرود و یک دل، سراسیمه به هلهله اهل کارزار میدود...
چهارم شعبان که بیاید، محبان، از شدت شادی و سکوت، اشک ریزان و خندان اند... عطشان و سیراب...
نظر شما